جدول جو
جدول جو

معنی کیفر دادن - جستجوی لغت در جدول جو

کیفر دادن
سزای عمل کسی را دادن
تصویری از کیفر دادن
تصویر کیفر دادن
فرهنگ فارسی عمید
کیفر دادن
(دَ / دِ شُ دَ)
جزای عمل کسی را به وی دادن. (فرهنگ فارسی معین). به کیفر رسانیدن. مجازات کردن. به مکافات عمل رسانیدن
لغت نامه دهخدا
کیفر دادن
جزای عمل کسی را بوی دادن
تصویری از کیفر دادن
تصویر کیفر دادن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کیفر بردن
تصویر کیفر بردن
به سزای عمل خود رسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ طَ تَ)
شخم کردن. شیار ایجاد کردن در زمین، و در غیر زمین نیز ممکن است بکار رود
لغت نامه دهخدا
(رَ نِ / نَ دَ)
در آب کر تطهیر کردن. شستن متنجسی با آب کر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ بِ گُ کَ دَ)
در تداول عامه، اسیر و گرفتار ساختن کسی را که مخفی باشد، معرفی کردن و نشان دادن مخفی گاه کسی یا مقصری را: گیر دادن رفیق خود را. گیر دادن همدست خود را
لغت نامه دهخدا
(خُ تَ گِ رِ تَ)
شیر خورانیدن به بچه. شیر خورانیدن مادر یا دایه با پستان یا پستانک بچه را. ارضاع. رضاع. (یادداشت مؤلف). املاج. لبان. (منتهی الارب). تمهیق. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). ارضاع: ملح، شیر دادن کسی را. (تاج المصادر بیهقی). ملاح، شیر دادن کودک را با کودک دیگر. (منتهی الارب). ارغاث. (المصادر زوزنی) (یادداشت مؤلف) (تاج المصادر بیهقی). املاج، شیر دادن بچه. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) :
چنان است دادش که روباه پیر
نهد بچه را تا دهد شیر شیر.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
بکسی کار دادن، کنایه از کار فرمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ وَشُ دَ)
اظفار. تظفیر. مظفر کردن بر. افلاح. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(دُ وَ لَ کَ دَ)
به جزای عمل خود رسیدن. (فرهنگ فارسی معین). مجازات یافتن. مکافات دیدن:
مار راهرچند بهتر پروری
چون یکی خشم آورد کیفر بری.
ابوشکور.
چه گفتند دانندگان خرد
هر آن کس که بد کرد کیفر برد.
فردوسی.
که هرگز نراند به راه خرد
ز کردار ترسم که کیفر برد.
فردوسی.
به گیتی چنین است پاداش بد
هرآن کس که بد کرد کیفر برد.
فردوسی.
تو زین کرده فرجام کیفر بری
ز تخمی کجا کشته ای بر خوری.
فردوسی.
از تو ما را نه کنار و نه پیام و نه سلام
مکن ای دوست که کیفربری و درمانی.
منوچهری.
اگر جنگ آوری کیفر بری تو
اگر کاسه دهی کوزه خوری تو.
(ویس و رامین).
عالم همه زین دو گشت پیدا
آدم هم از این دو برد کیفر.
ناصرخسرو.
به نورش خورد مؤمن از فعل خود بر
به نارش برد کافر از کرده کیفر.
ناصرخسرو.
کسی کوخوار گیرد راه دین را
برد فردا پشیمانی و کیفر.
ناصرخسرو.
دست خدای اگر نگرفتستی
حسرت خوری بسی و بری کیفر.
ناصرخسرو.
همه ز کرده پشیمان شدند و در مثل است
کسی که بد کند از بد همی برد کیفر.
امیر معزی.
اگر بد کنی کیفرش بد بری
نه چشم زمانه به خواب اندر است
بر ایوانها نقش بیژن هنوز
به زندان افراسیاب اندر است.
؟ (از آنندراج).
، نادم شدن. پشیمان شدن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پشیمانی یافتن. ندامت کشیدن
لغت نامه دهخدا
(رِ لَ کَ دَ)
کنایه از ضعیف کردن غریزۀ جنسی:
ز مغز دشمن کافور داده گردون را
که روز صلح نگردد به فتنه آبستن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(چَ تَ / تِ کَ دَ)
زیور بستن. آرایش دادن. (آنندراج) :
همو داد زیور سمرقند را
سمرقند نی، آنچنان قند را.
نظامی (از آنندراج).
رجوع به زیور و زیور بستن و دیگر ترکیبهای زیور شود
لغت نامه دهخدا
(زِ نَ نِ / نَنْ شَ تَ)
سکرگونه ای بخشیدن. نوعی تخدیر لذیذ ایجاد کردن: این حب به بچه کیف می دهد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیف شود، لذت دادن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به بچه کیف (حبی که تریاک یا عصارۀ کوکنار دارد) دادن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
دبۀ معجونات منشی. و در مصطلحات نوشته که ظرفی باشد که خانه های متعدد در آن باشد و حقه هایی که معاجین در آن گذارند. (غیاث). ظرفی از چوب و نقره مثل سینی قهوه که خانه های متعدد دارد و صفای معاجین در آن گذارند. (آنندراج). حقه یا قوطی که در آن حب مکیف دارند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مسکن شوخی بود هر پاره دل در سینه ام
خانه ام چون کیف دان مأوای چندین خانه است.
محسن تأثیر (از آنندراج).
، قوطی جای کیف بچه. ظرفی خرد برای حفظ کیف بچه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کیف (ک / ک ) مدخل نخست، معنی آخر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیر دادن
تصویر شیر دادن
نوشاندن مادر یا دایه شیر پستان خود را به کودک ارضاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظفر دادن
تصویر ظفر دادن
پیروز گردانیده اظفار مظفر کردن، پیروز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گرفتار ساختن کسی را، مخفی گاه متهم یا مقصری را بعمال دولت نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیف دادن
تصویر لیف دادن
دوات مرکب لیفه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیفه دادن
تصویر لیفه دادن
دوات مرکب. توضیح این کلمه بصورت لیقه دان هم آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیفر بردن
تصویر کیفر بردن
بجزای عمل خود رسیدن: ای شاهزاده، هر که بدی کند کیفر برد
فرهنگ لغت هوشیار
کاپور دادن، از مردی انداختن ناکنا کردن اعطای کافور بکسی، خورانیدن کافور، ضعیف کرده غریزه جنسی: (ز مغز دشمن کافور داده گردون را که روز صلح نگردد بفتنه آبستن) (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیر دادن
تصویر گیر دادن
((دَ))
بند کردن، به کسی یا موضوعی پرداختن و از آن دست نکشیدن
فرهنگ فارسی معین